آیناز جانآیناز جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

دنیای منو خانومی

کاردستی آیناز خانوم

از طرف مهد کودکت بهمون یه برگه دادن یه موش خوردنی گفته بودن که واسه جشن شب یلدا آیناز اینو درست کنه بیاره.از دوست بابایی یه تربچه گرفتیمو بابایی موش خوشگلتو درست کرد. اینم عکس آقا موشه ببین چقدر نازه ...
10 دی 1392

محرم امیر علی جوجه

این لباس جوجه ی قشنگمون از آقا سبز قباس که واسه امیر علی گرفتن واسه مراسم شیر خوار امام حسین الان عکس خوشجلشو میذارم.                                                      اینم یه عکس دیگه از جوجمون که داره میخنده                             &nbs...
10 دی 1392

جشن مهد کودک

سلام عزیزم دخترم نازم امروز شنبه 31/6/92 جشن مهد کودک ت بود صبح که از خواب ناز بیدار شدی بهت گفتم گلکم امروز می برمت جشن کلی ذوق کردی وخوشحال شدی .لباس فرم  تنت کردم روپوش خاله جان برات دوخته بود . خیلی ناز شده بودی عین فرشته ا شده بودی عزیزکم رفتیم خونه خاله جان دنبال دختر خاله اونجا کلی ازت عکس گرفتم . سه تای راهی مهد شدیم تو راه همش حرف میزدی .خوشحال بودی که بزرگ شدی خانم شدی ناز شدی ....داری میری مهد کودک . وقتی رسیدیم اونجا خیلی دخملای و پسملای نازی همه با ماماناشون امده بودن .کلی براتون اسپند دود کردن و از زیر قرآن رد شدین رفتین تو کلاس ... همش نگران بودم نکنه اونجا گریه کنی ولی خوشحال وشاد بودی . الانم براتون عکس...
10 دی 1392

مهد کودک

امروز آیناز گلی و بردمواسه ثبتنام مهد .نازنینم مریض شده بودی بزور از خواب بیدار شدی ولی وقتی رفتیم مهد یه کوچولو اونجا بود اسمش امیر علی بود دوست شدی باهاش تو استخر توپ بازی میکردی تا منم کارای ثبتنامتو انجام دادم با مامان امیر علی اومدیم خونه.وقتی اومدیم خونه میگفتی به بابا نگی تا خودم بگم تا بابا اومد شروع کردی به تعریف دادن دورت بگردم که چقدر خوشحال بودی از اینکه میخوای بری مهد ...
10 دی 1392

محرم آیناز خانوم

سلام دوستای خوبم دخترم نازنینم میخوام خاطره محرمتو بنویسم از طرف مهد میخواستن ببرنتون اردو محمد بن جعفر از زنعمو گلی واست طبل گرفتم تا با دوستات بری اردو شعر بوی سیبو حرم حبیبو کرب بلا..... رو مهد یادتون دادن که با دوستات تو اردو بخونی وقتی برگشتی گفتی مامانی دعا کردیم نماز خوندیم ........ خلاصه خیلی بهت خوش گذشته بود زندگیم. ...
10 دی 1392

امیرعلی کوچولو

وای خدای من انتظار نازنینم بسر اومد نی نی خوشملون چشمای نازشو  باز کرد همش آیناز به زنعموش میگفت:زنعمو کی نی نیت از دنیا میاد؟ قربونش 92/05/07 بدنیا اومد یه فرشته ی نازو تو دل برو.عسلم خیلی خوشحال بود که داره دختر عمو میشه الان واستون عکش خوجکلشو میذارم        اینم جیگر زنعمو اولین عکسی که تو بیمارستان گرفتم ازش        ...
24 مرداد 1392

مسافرت نانازی

جیگر مامان پارسال با دایی جان و بچه هاش راهی سفر شدیم حرکت به توسکا شمال خیلی خوش گذشت.واست یه لباس محلی کرایه کردیم منو بابایی بردیمت تو فضا سبز اونجا ازت عکس گرفتیم لباس خیلی بهت میومد یه شمالی ناز شده بودی نفسم فرشته کوچولوی مامان دوووووررررررررت بگردم با اون لباس قشنگت فداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااات زندگیم قرررررررررررررررررررررررررربون اون نگات بشم من اونجا صندلیاشون رنگارنگ بود تو هم اصرار میکردی که باید صندلی آبی باشه چون عاشق رنگ آبی هستی ...
4 مرداد 1392

یکسالگی*دوسالگی*سه سالگی

نفسم خودت میدونی که وبلاگتو با اصرارخاله شهین آپ کردم الانم کلی گشتم تو سی دی تا تونستم از عکسات پیدا کنم گل مامانی ماشالله سه سال از روزای عمرتو سپری کردی ایشالله بتونم تولد صدسالگیتو بگیرم همین جا از عکسای تولدت میذارم تا یه خاطره از اون روزا باشه برات زندگیم چه روزای قشنگی سپری شد با وجود گل نازنینم                                             نازنینم در حال فوت کردن شمع ...
4 مرداد 1392

عروس جون مامان

قربونت بشه مامان ستاره این لباس عروسو زنعمو گلی واست گرفته بود تا شب عروسیشون تنت کنی ایشالله لباس عروسیتو تنت ببینم دورت بگردم مثل فرشته ها شده بودی کوچولوی من                     ...
4 مرداد 1392